چادر درایران

بیا گویم برایت داستانی

که تا تأثیر چادر را بدانی

در ایامی که صاف و ساده بودم

دم کریاسِ در استاده بودم

زنی بگذشت از آنجا با خش و فش

مرا عرق النسا آمد به جنبش

ز زیر پیچه دیدم غبغبش را

کمی از چانه قدری از لبش را

چنان کز گوشه ابر سیه فام

کند یک قطعه از مه عرض اندام

شدم نزد وی و کردم سلامی

که دارم با تو از جایی پیامی

پری رو زین سخن قدری دو دل زیست

که پیغام آور و پیغامده کیست

بدو گفتم که اندر شارع عام

مناسب نیست شرح و بسط پیغام

تو دانی هر مقالی را مقامیست

برای هر پیامی احترامیست

قدم بگذار در دالان خانه

به رقص آر از شعف بنیان خانه

پریوش رفت تا گوید چه و چون

منش بستم زبان با مکر و افسون

سماجت کردم و اصرار کردم

بفرمایید را تکرار کردم

به دستاویز آن پیغام واهی

به دالان بردمش خواهی نخواهی

چو در دالان هم آمد شد فزون بود

اتاق جنب دالان بردمش زود

نشست آنجا به صد ناز و چم و خم

گرفته روی خود را سخت و محکم

شگفت افسانه ای آغاز کردم

در صحبت به رویش باز کردم

گهی از زن سخن کردم، گه از مرد

گهی کان زن به مرد خود چه ها کرد

سخن را گه ز خسرو دادم آیین

گهی از بی وفایی های شیرین

گه از آلمان بر او خواندم، گه از روم

ولی مطلب از اول بود معلوم

مرا دل در هوای جستن کام

پریرو در خیال شرح پیغام

به نرمی گفتمش کای یار دمساز

بیا این پیچه را از رخ برانداز

چرا باید تو رخ از من بپوشی

مگر من گربه می باشم تو موشی؟

من و تو هر دو انسانیم آخر

به خلقت هر دو یکسانیم آخر

بگو، بشنو، ببین، برخیز، بنشین

تو هم مثل منی ای جان شیرین

ترا کان روی زیبا آفریدند

برای دیده ی ما آفریدند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد